دلنوشته ها و خاطرات - پندار نیک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دلنوشته ها و خاطرات - پندار نیک

درباره نویسنده
دلنوشته ها و خاطرات - پندار نیک
میثم
خدایا! بر من رحمتی فرود آر تا از رحمانیت دینت بگویم و به پنداری نیک مرا مجهز گردان که هرگز خود را نور مپندارم ،به قدر ادراک از نورانیتت شمعی در دل برافروزم و پروانه وار گرد آن شمع بسوزم. بر ایمانم بیافزای و پیمانه ی کوچک وجودم را عمقی بیکران ببخش تا متواضع گردم و در هر خیری که سر میزند تنها تو باشی و من نباشم! از روشناییت بینشی نصیبم کن تا ایثار را ارج نهم. مرا لیاقتی عطا کن تا هماهنگ با موسیقی تو،سازم را کوک کنم. سرآخر مرا به معرفتی مبتلا ساز تا وقت رفتن، با آغوشی باز خاک تنم را به دست خاک عزیز ایران بسپارم...
تماس با من


 

آرشیو
دلنوشته ها و خاطرات
شاهنامه خوانی
اجتماعی
مذهبی
پندنامه


لینکهای روزانه
آنالیز ریاضی قرآن [29]
گنجور(آثار سخنسرایان پارسی گو) [28]
وبسایت شرکت دل آواز(شجریان) [26]
وبسایت رسمی علیرضا عصار [20]
گیتارینه [21]
جامعه مجازی موسیقی ایرانیان [16]
آموزش گیتار [12]
[آرشیو(7)]

 

لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال
.... «« " الهه عشق " »»‍‍ ....
فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
نور
توشه آخرت
عطش
مسافر آسمان
کوله پشتـــــــــــــــــــــی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
معصومیت از دست رفته
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
باغ گیلاس
عشق طلاست
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اسلام دین محبت و عدالت
دلشدگان
بیکرانه
پاسبان پاسارگاد
تاریخ ایران باستان
مهندسی مکانیک
™Hamid
منجی عصر
دریای بیکران
دوستان دوران دبیرستان
وبلاگ من و حمید
گلبرگ
ستاره بنز


موسیقی وبلاگ


خبرنامه ی پندار نیک
 
لوگوی وبلاگ
دلنوشته ها و خاطرات - پندار نیک


لوگوی دوستان
آمار بازدید
بازدید کل :274166
بازدید امروز : 5
 RSS 

به نام یزدان پاک
22شهریور ماه "پندار نیک" یکساله شد. سال گذشته وقتی تصمیم گرفتم وبلاگ نویسی رو شروع کنم یک طرح کلی توی ذهنم بود و می خواستم در عمل نوع متفاوتی از نوشتن رو تجربه کنم، وبلاگهای دیگر (مثل وبلاگ شما دوست عزیز!) را بررسی کردم و سعی کردم نوعی متفاوت از نوشتار رو به نمایش بگذارم. فارغ از معایب و نقاط قوت این وبلاگ، کامنتهای شما نشان می داد که این تفاوت در پندار نیک وجود دارد و در حد بضاعت نویسنده، حرفی نو زده است.
پست "یادم باشد" تعهدی خودخواسته بود که از آغاز نوشتن تا این لحظه، تلاش کردم به آن پایبند بمانم. عقیده ی من در نوشتار این بود که می شود به گونه ای نوشت و ابراز عقیده کرد که هیچ مخاطبی را نرنجاند و بدون ایجاد دافعه در خوانندگان تاثیری مثبت بر آنان بگذارد، برای مثال وقتی خواستم از موسیقی حرف بزنم می دانستم که افرادی نظراتی متفاوت با من دارند ولی باور داشتم که بسیاری از آن نظرات بر عرف جامعه بی تاثیرند، زیرا نمی توان عقیده ای را که کوچکترین سازشی با عقل و منطق ندارد پذیرفت و بعد تمام علایق و سلایق خود را بر مبنای آن عقیده ی تحمیلی تغییر داد، بنابراین پاسخ دادن به این نظرات لزومی ندارد.

از لحاظ آماری وبلاگ پندار نیک تا این لحظه برای60 مطلب نوشته شده 14200 بازدیدکننده داشته و متوسط بازدید روزانه ی وبلاگ 140 بازدید بوده است.
از نظر تعداد کامنت ها نوشته ی "بازگشت به فطرت الهی" با 32 کامنت و در دانلود فایل ها "مناجات ربنای استاد شجریان" با 405 دانلود، بیشترین اقبال عمومی را داشتند.

از آنجایی که برخی از دوستان به من لطف داشتند و از پست های این وبلاگ با ذکر منبع در وبلاگهایشان استفاده می کردند (مثل این لینک) و ( این لینک) لذا تصمیم گرفتم 14 پست پر مخاطب این وبلاگ رو در قالب 3 فایل
Zip شده تقدیم حضورتان کنم:

دلنوشته ها و خاطرات
                    نوشته های اجتماعی                       نوشته های مذهبی
خداحافظی
خداحافظی موقت
:

گاهی باید با لبهای خاموش سخن گفت و از این رو به بهترین جای ترانه که "تن به بی حرفی سپردن" هست پناه می برم و به عنوان حُسن ختام نوشته های این وب ترانه ی جدید
"محمد اصفهانی" رو به شما عزیزان تقدیم می کنم.

سراب

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت

جای ارزشهای ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سِحر از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگیها عیب شد؟

سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت

صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
سالکان را پای پُر تاول ز رفتن خسته شد
دست پُر اعجاز مردان طریقت بسته شد

تا هوای صاف را بال و پر
کرکس گرفت
آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت

رنگ ولگرد سیاهیها به جانها خیمه زد

روح شب در جای جای آسمانها خیمه زد

این زمان شلاق بر باور حکومت میکند

در بلاد شعله ، خاکستر حکومت میکند

اعتبار دستها و پینه ها در مرخصی

چهره ها لوح ریا ، آیینه ها در مرخصی

ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است

زخم ما کهنه است اما بینهایت کاری است
از شما میپرسم آن شور اهورایی چه شد؟
بال معراج و خیال عرش پیمایی چه شد؟
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است

تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را میزند

آفتاب هستی اش چشم عدم را میزند

چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید

جز علی مولا برای نسل دریاها ندید

کلبه ی شاد دلم ناگاه میگردد خراب

باز ضربت میخورد مولای دریا از سراب

دانلود ترانه ی "سراب" با صدای محمد اصفهانی

"با طلوع اولین شعاع های نور خورشید ، دوباره طلوع می کنیم"



نویسنده : میثم » ساعت 11:8 عصر روز پنج شنبه 89 شهریور 25


امروز می خوام براتون یک ماجرای واقعی رو تعریف کنم، ماجرایی که یک دوست همکار برایم تعریف کرد و فکر می کنم برای شما هم جالب باشد...رضا یکی از دوستان خوب من هست که سه سال پیش با او آشنا شدم،ماجرا به او مربوط می شود.
رضا برایم تعریف کرد قبل از این که در شرکت فعلی(که با هم همکار هستیم) استخدام شود، در یک شرکت خصوصی مشغول به کار بوده و در آنجا اتفاق مهمی برایش رخ داده.
شرح حکایت از زبان رضا
:
می خواستم یک قطعه ی الکترونیکی رو تست کنم ولی مرتکب یک اشتباه شدم، فراموش کردم در مسیر قطعه تضعیف کننده را قرار بدم و به همین علت قطعه سوخت. رفتم و رو راست با رئیسم جریان را در میان گذاشتم، او هم برخورد خوبی داشت و گفت ایرادی ندارد، ناراحت نباش.
فقط به فاصله ی چند روز از آن اتفاق، هنگام تست یک سنسور باز هم همان اشتباه را تکرار کردم و سنسور سوخت. احساس بدی بهم دست داد، حس می کردم دیگه هیچ کاری را نمی شود به من واگذار کرد.
از آن سنسور 2 عدد دیگر در قفسه ی قطعات موجود بود،چند بار وسوسه شدم یکی از آنها را جایگزین سنسور سوخته کنم ولی در نهایت این کار رو نکردم.
تصمیم گرفتم با هزینه ی شخصی خودم سنسور را تهیه کنم به همین دلیل مساله را به طور خصوصی با مسئول خرید شرکت در میان گذاشتم.
این ماجرا به سال 84 مربوط می شود، در آن زمان قیمت سنسور
Original حدود یک میلیون تومان بود و قیمت سنسور کارکرده هم 500 هزار تومان، به مسئول خرید گفتم برایم یک سنسور کارکرده تهیه کن، مسئول خرید شرکت به من گفت: فقط سنسور کارکرده یک ایراد دارد و آن هم این است که قطعه فاقد گارانتی است و ممکن است سنسور خریده شده درست کار نکند و... به او گفتم پس یک سنسور نو سفارش بده.
همیشه وقتی قطعه سفارش می دادیم، حداقل 2 تا 3 ماه طول می کشید تا قطعه به دستمان برسد ولی این بار فقط بعد از یک هفته!!! قطعه تهیه شد. با مسئول خرید در مورد هزینه صحبت کردم، گفتم: هزینه اش چقدر شد؟ و او در مقابل چشمان خیره مانده ی من گفت: چیزی نشد!!؟
مسئول خرید ادامه داد: فردی که این قطعه را برایمان آورد به من گفته چون می خواهم با شرکت شما همکاری داشته باشم این سنسور را به عنوان اشانتیون به شما می دهم...
من هم وقتی حرفهای رضا رو شنیدم، همین حسی رو داشتم که الان شما عزیز خواننده داری!
به همین دلیل رو کردم به رضا و بهش گفتم: "رضا خدا خیلی دوستت داره!"
رضا گفت: آره، "خدا همه ی بنده هاشو دوست داره".



نویسنده : میثم » ساعت 6:26 عصر روز پنج شنبه 89 شهریور 4


بنی آدم اعضای یک پیکرند
برخلاف پست های قبلی این وبلاگ، دوست دارم این بار هیچ کامنتی برای این پست نداشته باشم! شرایطی پیش آمده که مرا یاد خاطره ی سال گذشته می اندازد...
من و بهداد دوستان صمیمی ای بودیم که بنا به شرایط تحصیلی و تغییر محل سکونت از هم دور افتادیم تا اینکه بالاخره یکروز طی تماس تلفنی بعد از هشت سال همدیگر را پیدا کردیم. قرار گذاشتیم همدیگر را ببینیم. روز موعود فرا رسید و من و بهداد یکدیگر را دیدیم،تصمیم گرفتیم به پارکی که آن اطراف بود برویم، در پارک قدمزنان گرم صحبت با هم بودیم تا اینکه مردی صدایمان زد، به سمت او رفتیم،روی صندلی پارک نشسته بود،تا ما رو دید گفت: پسرم تمام کرد! و سرش را پایین انداخت...چند لحظه ای خشکمان زده بود تا اینکه بالاخره پرسیدیم چه شده؟ مرد گفت:همین الان از بیمارستان آمدم، پسرم سالها از بیماری رنج می برد، در حالی که به پلاستیک حاوی دارو در دستش اشاره میکرد، ادامه داد: طبق معمول امروز هم داروهایش را برایش آورده بودم که دکترها گفتند تمام کرده...وقتی چشمان خیره مانده ی ما را دید گفت: پسرم هم سن و سال شما بود، وقتی از کنارم رد میشدید ناخودآگاه یاد پسرم افتادم،ببخشید قصد ناراحت کردنتان را نداشتم...با چهره ای آرام تکرار میکرد: باید حقیقت را قبول کنم...من هنوز ساکت بودم و حس میکردم چهره ی آرام مرد درونی ناآرام را پنهان می کند... مرد گفت: ببخشید گاهی اوقات اراده ی آدم از دستش خارج میشه،نمی خواستم ناراحت بشید...بالاخره بهداد به حرف اومد و گفت: همین که گفتید خوب است، من امشب برایش نماز می خوانم...مرد تشکر کرد و ما به او تسلیت گفتیم...
آن شب برای فرزند دلبند آن مرد نماز خواندیم...
ای کاش قبل از این که برای دیگران اتفاق ناگواری بیافتد به یاد آن ها بیافتیم و دعاگویشان باشیم و همه  جان ها را عزیز بدانیم...
در خاتمه صمیمانه از همه ی بازدید کنندگان محترم این وبلاگ می خواهم، دعای خیرشان را از بیماران دریغ نکنند و شفای آنان را از درگاه خداوند قادر طلب کنند.
«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ 
  »

 



نویسنده : میثم » ساعت 10:45 عصر روز پنج شنبه 89 تیر 17


هدیه ی روز تولد
تا حالا پیش اومده اولین هدیه ی روز تولدتون از طرف خودتون باشه؟
راستش امسال به خاطر شرایط کاری روز تولدم (سیزدهم تیر) رو دور از خانواده ی عزیزم هستم ، بنابراین هدایای آنها با تاخیر به دستم می رسند.
امسال تصمیم گرفتم یک مقدار خودم رو تحویل بگیرم و با یک سنت شکنی اولین هدیه رو خودم به خودم تقدیم کنم!!!
روز تولد روزی است که هر فرد ناخودآگاه به یاد گذشته می افتد و با یک نگاه متوجه میشود که چه کارهایی را قبلا انجام می داده که در حال حاضر فراموش شده اند.
فعالیت های مختلف باعث می شوند که انسان بیشتر معنای جاری بودن را حس کند. یکی از کارهایی که من در دوران ابتدایی،راهنمایی و دبیرستان انجام می دادم، فعالیت در زمینه ی موسیقی بود. کار من خواندن بود، اما همیشه دوست داشتم یک
اُرگ داشته باشم. آرزویی که من در دوران دبیرستان برای نوازندگی اُرگ داشتم، محقق نشد. هرچند مشکلات و مخالفت هایی که آن زمان برایم وجود داشت، آزارم می داد ولی حالا مصلحتی که در این کار بود را به روشنی درک می کنم.
مشغله های دانشگاه و کار کردن باعث شد تا فعالیت من در زمینه ی موسیقی از هفت سال پیش به حالت تعلیق!!! در بیاید و حالا به یاری پروردگار می خواهم دوباره شروع کنم.
خب حالا فکر می کنید برای خودم چی گرفتم؟ یک اُرگ؟ دقیقا اشتباه حدس زدید!!! من یک گیتار
Yamaha مدل C70
تولید اندونزی (نه جنس بنجل چینی) به خودم هدیه دادم. مبارکم باشه!   
مورد جالبی که در جلسه ی اول کلاس گیتار و همچنین هنگام خرید ساز با آن مواجه شدم حضور نوجوانان بود.
من تا به حال در هر محیطی که وارد شدم (چه دانشگاه و چه محیط کاری) جوانترین فرد بودم ولی حالا شاهد نوجوانانی هستم که برخی بیش از 10 سال از من کوچکتر هستند و به فراگیری موسیقی می پردازند...خدا رو شکر
"اگرچه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز می کنم کنار نوباوگان خویش"

دانلود ترانه ی "روز میلاد" با صدای معین



نویسنده : میثم » ساعت 9:46 صبح روز شنبه 89 تیر 12


به نام یزدان پاک
چندی پیش در جمع دوستان بحث مهاجرت به آمریکا مطرح شد. خب طبیعی است که هریک از دوستان با توجه به روحیات خود نظراتشان را مطرح کردند. در این میان یکی از دوستان حرفی زد که برایم خیلی جالب بود، دوستم گفت: این خیلی خوب است که فرزندان ما در آن جا(آمریکا) متولد شده و در آن فرهنگ رشد کنند.
قدری تأمل کنید...کدام فرهنگ؟ واقعیت این است که در جامعه ی امروزی ما بسیاری از افراد فرهنگ و تمدن هفت هزارساله ی خود را رها کرده و شتابزده شیفته ی فرهنگ غرب- که به نوعی همان فرهنگ مهاجران است- شده اند.
هنگامی که اظهارنظر دوستم را شنیدم، ناخودآگاه به یاد آن ترانه از خواننده ی ایرانی- لس آنجلسی! افتادم که می گفت:" به بچه های تو و من وقتی یه روز بزرگ شدن، فردا که می خوان بدونن کجا به دنیا اومدن، بگو جوابمون چیه؟... به بچه هامون چی بگیم، بگیم که بی هویتیم؟ "
به نظرم این سوال وجود دارد که چرا آن کس که شهر و دیار خود را رها کرده آن گونه حرف می زند و آن که در این دیار کهن زندگی می کند، این گونه می گوید.
من از آن روز تصمیم گرفتم  به سهم خود از هویت ملی حفاظت کنم. از فردوسی پاکزاد مدد خواستم تا در این زمانه نیز هویت،تمدن و فرهنگ ایران زمین را از گزند تازیان حفظ کند.
آرش
"به شکرانه ی نفس پاکی که در این سرای اهورایی می کشم و قدمی که بر خاک مقدس سرزمین خورشید می نهم، شاهنامه خوانی را در این وبلاگ به اجرا در می آورم تا هم عزت ایران زمین بار دیگر به نمایش درآید و هم برخی افراد هویت فراموش شده ی خویش را باز یابند."

دانلود ترانه ی "هویت" با صدای علیرضا عصار



نویسنده : میثم » ساعت 7:58 عصر روز سه شنبه 89 خرداد 18


مزرعه
دوست دارم یک مزرعه داشته باشم و فارغ از مشغله هایم، به قدم زدن در مزرعه مشغول شوم.
دوست دارم با دانه دانه و خوشه خوشه ی گندم های مزرعه حرف بزنم و به آنها بگویم
;
یادتان باشد زردی شما از آفتابی است که سخاوتمندانه بر همه چیز می تابد، پس شما هم بدانید که سهم همه ی انسانها هستید.
دوست دارم قبل از درو کردن گندم ها لحظه ای به آسمان آبی خیره شوم و در سکوتی آرام تمام گفتنی ها را بگویم.
دوست دارم خوشه های طلایی را درو کرده و پس از آسیاب، به نان پختن مشغول شوم.
دوست دارم جسم را در معرض حرارت تنور قرار دهم تا روح نسوزد.
مزرعه
دوست دارم وقت غروب آفتاب هر رهگذری را که از کنار خانه ام می گذرد سرسفره ام بنشانم.
دوست دارم به قدر تکه های نانی که هست، تکه تکه عابران و اندیشه ها را در کنار هم یکجا جمع کنم و به هریک، فقیر و دارا، سهمی برابر از نان ها بدهم تا آنکه تنها سرمایه اش از مال دنیا، آبرو و کرامت انسانی است،سربلند بماند.
کاش در تفسیر
"لا اله الا الله"
، به جای عمری ایستادن روی یک نقطه برای اثبات باطل و نفی آن، یک قدم در صراط حق حرکت کنیم.
دوست دارم از محبت بگویم، ای کاش هرگز خشم نگیرم و خشم نگیرند، ای کاش باور کنیم که نارواست بر کسی که خشم نگرفته، خشم بگیریم.
کاش صاحب آن مزرعه باشم...

دانلود آهنگ Sen Gelmez Oldun



نویسنده : میثم » ساعت 8:27 عصر روز یکشنبه 89 خرداد 9


به نام یزدان پاک
نوروز یادگاری شایسته از فرهنگ غنی ایرانیان باستان است،فرهنگی که در قیاس با سایر قومیت ها منحصر به فرد است. یکی از زیباترین سنت های ایرانی توکل کردن بر خالق هستی است. یاد خدا سرلوحه ی تمام کارهاست. به هنگام تحویل سال نو همه ی مردم ایران دعای "یا مقلب القلوب و الابصار..."را بر لب دارند و از خداوند قادر بهترین حال ها را طلب می کنند.
به راستی بهترین حال چگونه حاصل می شود؟
دوست دارم برای توضیح، به داستان "عمو نوروز و پیرزن" اشاره ای داشته باشم
؛
پیرزنی آرزوی جوان شدن داشت و شنیده بود که اگر کسی اول سال بیدار باشد و در مسیر حرکت عمو نوروز قرار گیرد،جوان می شود. پیرزن هم دوست داشت عمو نوروز را ببیند و جوان شود.
"گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر                    تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم"
پیرزن هرسال خود را آماده ی دیدار و وصال عمو نوروز می کرد،ولی هر سال خوابش می برد و مطلوبش حاصل نمی شد. امسال به خودش گفت که این بار چشم هایم را باز نگه می دارم و بیدار می مانم. پیرزن با جدیت به خود قول داد که تحویل سال را بیدار باشد،تا این که یک مرتبه یک نسیم خوشی به او خورد و خوابش برد. بعد از مدتی پیرزن بیدار شد و دید که وقت گذشته و سال تحویل شده، خیلی غصه خورد، گوشه ای نشست و شروع کرد به گریه کردن. آنقدر گریه کرد که آب دیدگان او همه جا را فرا گرفت. پیرزن وقتی نگاه کرد، یک دختر جوان زیبا را در آب چشم خود دید-دختری سفیدروی با چشمانی زیبا- با خود گفت یعنی این من هستم؟ به دستهایش که نگاه کرد مطمئن شد و باور کرد که عمو نوروز آمده و کار خودش را کرده است.
نسیم نوروزی
حکایت آن پیرزن شرح حال ماست. به یاد بیاوریم... هنگامی که خالق یکتا نخستین بار خواست جسم بی جان ما را جان بخشد، از روح خود در وجود ما دمید و به ما فطرتی پاک و روشن عطا کرد. سال ها گذشت، با وجود تمام خوبی ها و کارهای نیک ولی کم و بیش دچار تاریکی ها شیدیم. به نوعی پیری نهفته مبتلا گشتیم. از آن روح الهی در وجود ما تنها فطرتی خواب آلوده برجای مانده و... حال زمان چاره اندیشی فرا رسیده-گم شدیم گر در میان خویشتن جستجویی لازم است- حواسمان باشد خوابمان نبرد! فرصت را مغتنم شمرده، چراغ دل برافروزیم و با تمام وجود در مسیر نسیم بهاری قرار بگیریم.
موسم بهار دیگربار نفخه ی الهی دمیده شده، خود را در معرض آن قرار دهیم و دیده ی بصیرت را باز نگه داریم. دم الهی وجودمان را طراوت می بخشد و فطرت ما را زنده می کند تا از نو، جوان شویم و شیدا.
بازگشت به فطرت الهی و ذات حقیقی، همان دستیابی به بهترین حال هاست.
"یا محول الحول و الاحوال   حول حالنا الی احسن الحال"



نویسنده : میثم » ساعت 10:15 عصر روز چهارشنبه 89 فروردین 11

   1   2   3      >
داغ کن - کلوب دات کام

The Hunger Site

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ